اسرار زكوة دادن - ۱
بدانكه همچنانكه نماز را صورتیست و حقیقتی – كه آن روح صورت است زكوة همچنین است؛ و چون كسی سرّ و حقیقت زكوة نداند، زكوة صورتی بود بی روح؛ و سرّ او سه است:
یكی آنكه خلق مامورند بمحبت و دوستی حق تعالی، و هیچ مؤمن نیست كه نه این دعوی كند، بلكه مامورند بدانكه هیچ چیز را دوستر از خدای ندارند، چنانكه در قرآن همیگوید: «قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ [بگو اگر پدران شما و پسران شما و برادران شما و زنان شما و خویشان شما و دارائی كه بچنگ آورده اید، و بازرگانی كه از ناروائی آن میترسید، و خانه هائیكه بدان خشنود هستید، از خدا و پیمبرش و جهاد در راهش پیش شما عزیزترند، پس چشم براه باشید تا امر خدا برسد؛ و خداوند كسانیرا كه از حد خارج شده اند راهنمائی نخواهد كرد]» و هیچ مؤمن نیست که نه دعوی میکند که خدای را از همه چیز دوستر دارم، و پندارد که چنانست: پس بنشانی و برهانی حاجت بود، تا هر کسی بدعوی بی حاصل مغرور نشود، پس مال یکیست از محبوبات آدمی، او را بدین بیازمودند و گفتند: «اگر صادقی در دعوی خود این یک معشوقهٔ خود را فدا کن، تا درجهٔ خود در دوستی ما بدانی»، پس کسانی که آن بشناختند بسه طبقه شدند.
طبقهء اول صدّیقیان بودند، كه هرچه داشتند فدا كردند و گفتند: از دویست درم پنج درم دادن كار بخیلان باشد، بر ما واجب آن بود كه همه بدهیم در دوستی دوست، چنانكه ابوبكر جملهء مال بداد، رسول گفت: «عیال را چه باز نهادی؟» گفت: «خدای و رسول خدای»، و عمر یک نیمه بیاورد، گفت: «عیال را چه گذاشتی؟». گفت: «نیمی» رسول –علیه السلام- گفت: «بینكما ما بین كلمتیكما – تفاوت درجهء شما همچون تفاوت سخن شماست»؛
طبقهء دوم نیک مردان بودند، كه ایشان مال بیكبار خرج نكردند، و قوت آن نداشتند، لیكن نگاه همی داشتند و منتظر حاجت فقرا و وجوه خیرات بودند، و خود را با درویشان برابر میداشتند، و بر قدر زكوة اقتصار نكردند، و چون درویشان رسیدند ایشانرا همچون عیال [كسی كه تهیه وسایل زندگانی او وظیفه شخص میباشد] خود دانستند.