Untitled Document

ذكر امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه - ۵

و مردم برسول صلی الله علیه وسلم سلام میكردند من نیز نزدیک شدم تا بر وی سلام كنم یكی ازان دو پیر گفت یا رسول الله این شخص از ما چه میخواهد رسول صلی الله علیه وسلم خواست كه مرا بگیرد از خواب در آمدم و فی الحال موی روی و ابروی من بریخت و مدت چهار ماه چنان بماندم یكروز یكی از آشنایان بر من در آمد و گفت این چه عارضه است كه ترا پیش آمده است كه همه طبیبان از مداوای آن عاجز شده اند و چنان دریافتم كه وی را تصور آن شده است كه مگر مرا چنانكه جوانان باشد عشق و محبت كسی بآن حال گردانیده من حقیقت حال را با وی بگفتم گفت سبحان الله چرا پیش رسول صلی الله علیه وسلم توبه نكردی و عذر نخواستی مگر نه دانسته ای كه صلوات و تسلیمات و غیر آن كه بروح رسول صلی الله علیه وسلم می فرستند بوی میرسد و فی الحال طشت و ابریق طلبیده وضو ساختم و دو ركعت نماز گزاردم و گفتم خداوندا توبه كردم و بفضیلت شیخین رضی الله عنهما قائل شدم یک هفته بر من نگذشت كه موی روی و ابروی من برویید

و هم وی آورده است كه یكی از اكابر سلف گوید كه بشام سفر كردم نماز بامداد را در مسجدی گزاردم چون امام از نماز فارغ شد ابوبكر و عمر رضی الله عنهما را دعای بد كرد چون سال آینده باز بشام رسیدم اتفاقا نماز بامداد را در همان مسجد گزاردم چون امام فارغ شد از برای ابوبكر و عمر رضی الله عنهما دعای نیكو كرد و باهل مسجد گفتم پارینه بر ابوبكر و عمر رضی الله عنهما دعای بد میكردید و امسال دعای نیكو سبب این چه بود گفتند میخواهی كه امام پارینه را به بینی گفتم آری مرا بسرائی در آوردند كه درانجا سگی بود و از چشمهای وی آب میریخت با وی گفتم كه تو آن امامی كه پارینه بر ابوبكر و عمر رضی الله عنهما دعای بد میكردی بسر خود اشارت كرد كه آری