حكایات پیغامبران و ملایكه - ۲
مجاهد گوید كه: داود- علیه السلام- چهل روز می گریست سر بر سجود تا گیاه از اشک وی برُست، ندا آمد كه یا داود چرا می گریی؟ اگر گرسنه ای تا نانت دهم و اگر برهنه ای تا جامه ات فرستم، یک نالیدنی بنالید كه آتش نفس وی چوب را بسوخت، پس خدای تعالی توبهٴ وی بپذیرفت، گفت: بار خدایا گناه من بر كف دست من نقش كن تا گناه فراموش نكنم، اجابت كرد، دست بهیچ طعام و شراب نكردی كه نه آن باول بدیدی و بگریستی، و گاه بودی كه قدح آب بوی دادندی پر نبودی از اشک وی پر شدی. و روایتست كه داود- صلوات الله علیه- چنان بگریست كه طاقتش نماند، گفت: بارخدایا بر گریستن من رحمت نكنی؟ وحی آمد كه حدیث گریستن می كنی، مگر گناه فراموش كردی؟ گفت: بار خدایا چگونه فراموش كنم و [و او حال است، یعنی و حال آنكه] پیش از گناه چون زبور خواندمی آب روان در جوی بایستادی و مرغان بر سر من آمدندی و وحوش صحرا بمحراب آمدندی، اكنون ازین همه هیچ چیز نیست، بارخدایا این چه وحشت است؟ گفت: آن از انس طاعت بود و این وحشت معصیت است، یا داود، آدم بنده من بود ویرا بید قدرت خود بیافریدم و روح خود در وی دمیدم و ملایكه را سجود وی فرمودم و خلعت كرامت در وی پوشیدم و تاج وقار بر سرش نهادم و از تنهائی خود گله كرد حوا را بیافریدم و هر دو را در بهشت فرود آوردم، یک گناه كرد خوار و برهنه از حضرت خود براندم، یا داود بشنو و بحق بشنو: طاعت ما داشتی طاعت تو داشتیم و آنچه خواستی بدادیم. گناه كردی مهلت دادیم، اكنون باین همه بما بازگردی قبول كنیم.