توبه و ندامت بر ذنوب - ۵
حكایت نقل ست كه مردی نزد امیر المؤمنین عمر رضی الله عنه آمد و گفت یا امیر گناه بزرگ دارم مرا توبه باشد عمر رضی الله عنه دره برداشت و می جنبانید آن مرد گفت یا امیر من توبه میخواهم نه درّه گفت اگر پیش من اقرار كنی دره باید بزنم یا تازیانه باید بزنم دست و پای بریدی بود ببرم قصاص كردنی بود بكنم آن مرد گفت پس من هرگز اقرار نكنم تا تو با من این عقوبتها نكنی با خدای خود گویم كه دیرست كه من این معصیتها كرده ام و او پرده من ندریده و مرا فضیحت نكرده عمر این سخن بشنید دره بینداخت و آستین بر روی نهاد و بسیار بگریست آنگاه این آیت برخواند
غافر الذنب وقابل التوب ای غافر الذنب لمن قال لا اله الا الله وقابل التوب لمن ندم عن ذنبه
قطعه
روز عیدست چو دست ِ تو بقربان نرسد #
تیغ بردار و بكش از سر دین بد كیشی #
ظالمی را بكشی مژده قربان یابی #
كه بُزی گر بكشی كم نبود از میشی #