پیدا كردن ایمان دیگر كه بناء توكل برانست
بدانكه گفتیم كه توكل را بنابر دو ایمانست: یكی توحید و آن شرح كردیم و دیگر آنكه بدانی كه آفریدگار ویست و همه بوی است و با این همه رحیمست و حكیم و لطیفست، و عنایت و شفقت وی در حق هر مورچه ای و پشه ای، تا بادمی رسد بیشترست از عنایت و شفقت مادر بر فرزند- چنانكه در خبر آمده است، و بدانی كه عالم و هر چه در عالم است بر وجهی آفریده است از كمال و جمال و لطف و حكمت كه وراء این ممكن نبود، و بدانی كه هیچ چیز از رحمت و لطف باز نگرفته است، و هر چه آفریده است چنان می باید كه آفریده است، و اگر همه عقلاء روی زمین جمع شوند و ایشان را بكمال عقل و زیركی راه دهند، اندیشه كنند تا سر مویی یا پر پشه ای هست كه نه چنانكه می باید یا كمتر می باید یا مهتر یا نیكوتر یا زشت تر، این نیابند و بدانند كه همه چنان می باید كه هست، و آنچه زشتست كمال در آنست كه زشت بود و اگر نبودی ناقص بودی و حكمتی فوت شدی، كه اگر زشت نبودی مثلا كس خود قدر نیكویی ندانستی و از آن راحت نیافتی، و اگر ناقص نبودی خود كامل نبودی، كه كامل و ناقص باضافت توان شناخت، چنانكه چون پسر نبود پدر نبود و چون پدر نبود پسر نبود، كه این چیزها در مقابلهٔ یک دیگرند، و مقابله میان دو چیز بود و چون دویی برخیزد یكی در مقابله نیاید و آنگاه مقابله باطل شود. و بدانكه حكمت كارها روا بود كه بر خلق پوشیده بود، ولكن باید كه ایمان بود بدانكه خیرت در آن باشد كه وی حكم كرده است و چنان می باید كه هست، پس هر چه در عالم بیماری و عجزست، بلكه معصیت و كفرست و هلاک و نقصانست. و فقر و درد و رنجست در هر یكی حكمتیست و چنان می باید: كه آنرا كه درویش آفرید از آن بود كه صلاح وی در درویشی بود، كه اگر توانگر بودی تباه شدی، و آنرا كه توانگر آفرید هم چنین، و این نیز دریائی عظیم است هم چون دریاء توحید و بسیار كس نیز اندرین غرق شده اند، و این بسر قَدَر پیوستست؛ در آشكار كردن آن رخصت نیست، و اگر خوض كنیم [فرو رفتن] در این دریا سخن دراز شود؛ اما سر جملهٔ ایمان وی اینست و توكل را نیز بدین حاجتست.